سلداسلدا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

سلدا

هیجده ماهگی

هیجده ماهگی سلدا دختر گلم هیجده ماهگیت مبارک نازنینم  دومین بهار زندگیت هم مبارکت باشه عزیزم انشاالله که هزارتا بهار ببینی عسلم آرزو می کنم که این سال برای ههمون سال خوبی باشه پراز خوشبختی و موفقیت این ماه سلدا خانوم واکسن دارن و چهار شنبه نوبت واکسنشون بید امیدوارم به خیر بگذره این واکسن هم  دیروز مامانی اینا اسباب کشی داشتن و رفتن خونه جدیدشون و بگم از سلدا که تا کسی دستش بهش می خوره می یاد و شکایت می کنه که مثلا بابا  زد  بابا زد(بابا منو زد) یا بابا  بوسی  بابا بوسی (بابا بوسم کرد) عید هم گیر داده بود به محمد و تا صدای محمد رو می شنید    فوری می گفت مَمَ زد مَمَ زد یا ...
17 فروردين 1392

سال نو

سال نو مبارک    ُُُُُُُُُُُُُُُ سال نو مبارک     باز طبق  معمول دیر اومدم  ولی اومدم خوب سرم حسابی شلوغ بود ا ز 20 اسفند که خونه تکانی داشتم و خونه رو حسابی تکوندم 23 اسفند شب داشتیم آماده می شدیم بریم تهرون که متوجه شدم که سلدا خانوم تب داره دو ساعت طول نکشید که تبش رسید به 39 و حسابی سلدا  جونم بی حال و تب دار شد اومدم استامینیفون بهش بدم که گلاب به روتون بالا آورد و خودش هم ترسید و شروع کرد به گریه انقده ترسیده بود که بغل من می لرزید و اشک می ریخت الهی من فدات بشم که اوخ شده بودی  ساعت 12 شب بردمش درمانگاه شبانه روزی و دوتا آمپول و کلی شربت و قطره دکتر برا...
15 فروردين 1392

هفده ماهگی سلدا

هفده ماهگی عسلممم   سلام دخمل گلم ببخش که دیر اومدم باززززززز اصلا حال و حوصله ندارم نمی دونم چرا حوصله ندارم دلم گرفته شاید  از تنهایییییییییییییی  این ماه مامانم اومده بود پیشم آخه  که بهمن ماه اواسطش پای من به وسیله شیشه کمد دیواری اوفففففففف شد کلی خون و خونریزی و بعد تا ١٤ روز دوهفته تمام پام کبود بود شدید وقتی راه می رفتم خیلی درد داشت مامانم هم نگران شده بود و اومده بود دیدنم  طفلی مامانم از روزی که اومد شروع کرد کار کردن تا روزی که بره منم تنبل از فرصت استفاده کردم و هی آخ و اوخ که پام اوف شده و استراحت به هر حال دست گلش درد نکنه و اینکه دندون عقلمو جراحی کردم دکتر گفت درد نداره ولی دروغ می گفت...
19 اسفند 1391

شانزدهمین ماهگرد

شانزدهمین ماهگرد سلدا خانوم دخترکم شانزدهمین ماهگردت مبارک  سلدا خانوم حسابی داری بزرگ می شی و البته هزار ماشاالله شیطون و شلوغ !!!!!!!!! تو این ماه جشن عقد کنان زینب دختر خاله بود روز دهم بهمن و شما اونجا حسابی برای خودت نانای کردی و با کوشولوهای مجلس بازی می کردی و البته حسابی  مستقل  بودی ! و اما شما و شانزده ماهگی شیطون و ددری هستی تا حوصله ات سر می ره کلاهتو می یاری و خودت می زاری رو سرت  و دست منو میگیری و پشت سر هم می گی به دد یعنی بریم بیرون  اینم لغاتی که بلدی  بشی  ......... بشینم  الو................تلفن دا  مم........دایی محمد مامان ........... علیرضا . خاله . ...
17 بهمن 1391

پانزدهمین ماهگرد

ماهگرد پانزدهم سلدا خانوم پانزدهمین ماهگردت مبارک دخملیییییییییی باز هم ببخشید که با کمی تاخیر اومدم این ماه بردمت مرکز بهداشت و وزنت 10 و قدت 79  دکتره می گفت کمی کندی رشد داشتی از بس که ویتامین هاتو نمی خوری کارهای جدید سلدا جونم  حدودا 10 تا از کارت های یادگیریتو بلدی هر کدومو که بگیم می ری و می یاری چند تا کلمه جدید هم بیاد گرفتی مثل هاپو ....سگ اپ ....اسب پاپی .....کفش ایه ..... اینه اودا ....اونجا د با فتحه ....دست می دویی و هر روز با بابا  بدو بدو بازی می کنی چند روزی هم هست که سرما خوردی و کلی کلافه هستی از عکس گرفتن هم خوشت نمی یاد اصلااااااااااااا اینم چند تا عکس فعلا من...
20 دی 1391

روز مرگی های من و سلدا

روز مرگی های من و سلدا سلام عزیزم مدتی بود که نتونستم درست و حسابی بیام و برات بنویسم به دو دلیل یک) ماشالله شما کلی شیطونی و اصلا نمی زاری بیام و پای نت بشینم  دو )خودم حوصله ندارم   شاید به خاطر اینه که دارم زیم می گیرم و از طرفی هم می رم باشگاه دیگه انرزی ندارم به هر حال اومدم تا از روزمرگی ها برات بنویسم از این که توی روز من و گل دخترم چی کارا می کنیم اول قبل شروع بگم که ٨ آذر تولد بابا بود و 1  دی هم تولد من و هر دو مون ٣٠ ساله شدیم   و دخمل گلم یک سال و دو ماهه پنجشنبه شب یلدا بود ومن از صبح کله سحر پا شدم تا برای شب تولدم کیک بپزم که هم شب تولدم بود هم شب یلدا  شما هم ...
2 دی 1391

چهارده ماهگی

چهارده ماهگی سلدا سلدا جونم ورودت به پانزدهمین ماه از زندگیت  مبارک عزیزم ببخشید که کمی دیر اومدم تا وبلاگتو آپ کنم دخملی من آخه  تازه گیها کمی بی حوصله ام این روزها خیلی شیطون شدی و همش دنبال شیطنت و شلوغ کردن البته کمی هم نق نقو دلیلشم نمی دونم  هر روز بیشتر متوجه می شم که شما داری بزرگ می شی  والبته کلی  هم با هوششششش اسم  بیشتر وسایل خونه رو می دونی اینو از اونجایی می گم که وقتی می گم مثلا کنترل رو مبله برو بیارش می ری و برام می یاری   یا وقتی می گم نی نی کو با انگشت عکس خودتو که رو دیواره نشون می دی و می گی نی نی وقتی تلفن زنگ می زنه هر کجای خونه که باشی می دویی سمت...
21 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلدا می باشد