بیست و سه ماهگی
بیست و سه ماهگی خوشگل خانوم
و از شیر گرفتن نانای من
دخملی من بیست و سه ماهه شد هوراااااااا
درست یک ماه مونده تا تولد سلدای نازم امسال نمی دونم چه جوری و کی تولد بگیرم
آخه ١٧ مهر بابا اینجا نیست و قراره کربلا باشه شاید چند روز زودتر تر یا کمی دیر تر برات تولد بگیرم
اما بگم از سلدا که حسابی شیطون شده و شیرین و کلی حرفای خوشمزه و با نمک می گه
شعر می خونه قصه می گه و ...
و مدام میپرسه این چیه ؟ این چیه ؟
دیگه سلداسه تبدیل شده به مال منه
قصه بز بز قندی رو اینجوری می گی جوو جِ گوف منم منم مادَیتو دَ یو با کن دستتو بیبینم
و تلفن رو بر می داری و می گی سنام اوبی دوست دایم خدابس
با خودت هم حسابی حرف می زنی
سلدا کوجا یفتی آ بابا دایی نیس خاله لیلا یفت ا پولیس بیدای و خدا نگهدای سلامت
انجوشتم شیچست کمرم شیچست پام شیچست اینا رو وقتی می گی که
پاهات یا دستت یا کمرت جایی می خوره و درد می گیره
شعر آ پولیس رو هم می خونی شبا ما میتابیم آا پولیس بیدایی آ پولیس بیدایی
حسابی هم نقاشی می کشی و هیچ کاغذی از دستت در امان نیست اینم نمونش
همه نوشته های من خط خطی شده از دست دخملی
حرم حضرت معصومه (س)
سلدا داره غذا می خوره اونم با ترشی
اینم وقتی که دخملم بعد از کلی بازی خسته تو تختش خوابیده
ژست سلدا موقعی که می گم بیا ازت عکس بگیرم این چه مدلشه آخه
درشکه سواری سلدا تو بغل بابایی
وامااااااااااا پروژه از شیر گرفتن
از تاریخ 28/5/92 دیگه شیر نمی خوری آخه اوف شده
چند شب اول که راحت خوابیدی این در طول شب بود اما چون عادت داشتی با شیر بخوابی
موقع به خواب رفتن حسابی غر می زدی و گریه می کردی ولی در حالت کلی راحت ترک کردی
و دخملی نسبتا خوبی بودی الان هم که وقتی خوابت می یاد سرتو بر می گردونی اون ور و می خوابی
وقتی بوست می کنیم می گی بوس نچون
لباسهاتم خودت انتخاب می کنی و اگه از لباسی خوشت نیاد می گی
دوسش ندایم مامان من اینو دوس ندایم