سلداسلدا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

سلدا

شش ماهگی سلدا

1391/1/17 7:42
نویسنده : سارا
5,394 بازدید
اشتراک گذاری

ششمین ماهگرد سلدایی

 ششمین ماهگرد سلدا

توانایی های سلدا در این ماه:

به جلو خیز بر می داره و دور خونه چرخ می زنه (وقتی کنترل می بینه سرعتش به سرعت

 نور نزدیک می شه هههههه)( این هم عکس سلدا در حال خزیدن)

 

خیز بر داشتن سلدا

 

تمامی اشیا رو می خوره کوتاه هم نمی یاد (اشیائ مورد علاقه سلدا به ترتیب اولویت )

 

اشیای مورد علاقه سلدایی

بغل همه می ره و به همه لبخند می زنه  (بی خیال مامان)

تو این ماه غذای کمکی هم براش شروع کردم ولی زیاد به غذا تمایل نشون نمی ده

 

غذا غذا که می گن اینه!!!!!!

تو روروئک هم زیاد نمی شینه فقط 5-10 دقیقه در روز

سلدا و روروئک

سلدا و روروئک

 

انگشتهای پا رو هم در حد بارسلونا می خوره !

خیلی خوشمزست

         ششمین ماهگردت مبارک سلدا جونم

 سلدا در شش ماهگی وزن  8کیلو  قد 67  دور سر 42

         kerst20203.gifبدون شرح

سلدا نانازی

 

سلدا عسل

 

توت فرنگی من

 

پرنسس من

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

aroosake parchei
22 فروردین 91 14:00
fereshte kuchulut vaghan naze u ham y madare ba zoghi
ثمين
8 اردیبهشت 91 21:06
سلام! اگه جشنی برای کوچولوتون در راه دارید یه سر به دنیای نفیس بزنید و از ایده های متنوع و شیک استفاده کنید...
جشن سیسمونی... جشن دندونی... جشن قدم... جشن تولد پسرانه ... جشن تولد دخترانه ... جشن تکلیف... جشن الفبا... و........
منتظرتون هستم...


اا ثمین من که هر روز اونجام که ههههههه بوس
مریم مامان پندار
14 اردیبهشت 91 21:29
مبارکه عزیزم


مرسی مریم جونم بوسسسسسسس
زهرا از نی نی وبلاگ213
23 اردیبهشت 91 8:20
کودکم کمی تب داشت شب زودتر از همیشه خوابید

.....

نیمه شب از جا پریدم

انگار کسی صدا میزد: مامان ...مامان....

همسرم راحت و آسوده خوابیده بود و همه جا غرق در سکوت...

"خواب دیده ام آری خواب دیده ام"

هنوز چشمم گرم نشده بود که دوباره شنیدم: مامان..... مامان

پریدم و سریع به اتاق کودکم رفتم ونگاهش کردم مثل فرشته ای معصوم و زیبا در خواب ناز بود

لحافش را مرتب کردم وصورتش را بوسیدم

دلشوره داشتم همه جای خانه را سرک کشیدم و دوباره به بستر رفتم

اینبار خیلی واضح تر و بلند تر از قبل... انگار هزاران نفر همزمان فریاد میکردند:

"مامان....مامان..."

تا اتاقش دویدم ! تب داشت پایین تخت نشستم به موهایش دست کشیدم و

دستمال نمدار را هر چند دقیقه یکبار عوض کردم خسته بودم اما خواب به چشمانم نمی آمد

آرزوهایی که برایش داشتم را مرور می کردم

تا سپیده دمان....

"روز مادر مبارک"
زهرا


ممنون عزیزم برای شما هم مبارک باشه
شقایق
8 خرداد 91 1:03
دخملت خوشگله تانیا جون منم 6 ماهشه
مونا (مامان النا)
24 خرداد 91 18:52
سلام عسلمممممم خیلی وقت بود ندیده بودمت ها! خانمی شدی واسه خودت عزیز دلم دیگه به به هم میخوری؟ نوش جونت عروسکم ایشالله همیشه سالم و شاد باشی.بوسسسسسس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلدا می باشد