واکسن ١٨ ماهگی و نقاشی
واکسن ١٨ ماهگی و
اولین نقاشی ها
قراربود واکسن سلدا جونم 21 فروردین اولین چهارشنبه بعد از هیجدهمیمن ماهگرد زده بشه اما چون سلدا جونم اوف شده بود و کمی تب داشت نشد که بشه و موکول شد به 28 فروردین
روز 28 عمه فاطمه خونه ما بود و تو خونه تنها موند تا من و شما بریم و واکسن بزنیم همه چی خوب بود تا اینکه موقع واکسن زدن رسید و شما شروع کردی به گریه یه واکسن به بازوی راستت و یه واکسن به پای چپ شما زدن دو قطره هم واکسن فلج اطفال ریختن تو دهان شما وشما هم آی گریههههههه کردی هاااا
موقع برگشتن تو حیاط مرکز بهداشت چشمت خورد به مورچه و یک دفعه آروم شدی و شروع کردی به
گفتن جوجو تسی تسی (یعنی اینکه اینجا جوجو هست و من می ترسم البته این ترس بیشتر برات جنبه بازی داره تا ترس چون با خنده می گی تسی تسی )
بعدشم یه گربه دیدی و بلند بلند داد می زدی پیشی پیشی و سوزنت گیر کرده بود هرکی هم رد می شد به صدای تو نگاهی به گربه مینداخت
و کلا دیگه واکسن یادت رفت تا خونه که پات درد می کرد و پاتو نشون می دادی و می گفتی ددی ددی (یعنی پام درد می کنه خووووووو)
منم هر 4 ساعت قطره استامینیفون بهت دادم و خوشبختانه تب نکردی ولی کلی بهانه گیر شده بودی
و همش می گفتی باژی باژی و می خواستی از صبح تا شب و از شب تا صبح باهات تو اتاقت بازی کنیم (خوب اینم منو بابا هستیم اونی که داره موهاشو می کنه باباست الان هم دیگه مو نداره ههههههه )
واماااااااا اولین نقاشی ها به روایت تصویر
این نقاشی برای مدتی قبل هست