بیست و یک ماهگی
بیست و یک ماهگی
و ٦٣٥ روزگی سلدا
بیست و یکمین ماهگردت مبارکککککککککککک سلدا جونم
یک هفته ای بود که سلدا همش چشمشو می مالید و چشمشو به حالت چشمک در می آورد
اولش فکر کردم خودت این کارو می کنی و بازیه ولی بعدش یه هویی نگرانت شدم که چرا
این کارو می کنی
دیروز وقت دکتر گرفتم و بردمت چکاب چشم پزشکی پیش فوق تخصص چشم با کمال نا باوری
پیش دکتر اصلا گریه نکردی و خیلی هم همکاری کردی و تو دوتا دستگاه نیگا نیگا کردی
و دکتر تونست چشمای نازتو معاینه کنه
و دکتر گفت که سالمه وبرات فقط یه قطره چشمی نوشت اونم به خاطر قرمزی چشمت
گفتم که پای بابایی موقع بازی فوتبال شکسته و الان تو گچه و من تو رو تنهایی بردم دکتر و
ترجیحا با اتو بوس رفتیم تو اتوبوس نشسته بودیم که یهویی شروع کردی به گفتن
پولیس پولیس وقتی دورو برمو نگاه کردم دیدم یه ماشین پلیس کنار اتوبوس ایستاده
تو پلیس رو از کجا می شناسی دخملیییییییییی
یه چند وقتی هم هست که یاد گرفتی بگی پول به بابا می گی پو بده بستن
(پول بده بستنی بخرم )البته انگشت شصت و اشارتو به نشانه پول هم به هم می مالی
امروز هم داشتم کنار میز غذاخوری سالاد می درستیدم پشت سر هم
می گفتی ماماجو دوتایی ماماجو دوتایی(dootaei) یعنی بیا دو تایی سالاد درست کنیم
تا از خواب پا می شی می گی ماماجو نانا یوشن (تلویزیونو روشن کن تا آهنگ گوش بدم)
فدای دخملی نازم بشم منننننننننننننننننن