عروسی دایی نی نی
عروسی دایی نی نی
عروسی دایی نی نی
٢/٤/٩٠ من وبابایی ظهر دوم تیر با هم رفتیم ترمینال تا با هم بریم تهران ساعت 1 ظهر راه افتادیم و 8.30 رسیدیم
تهران من که خیلی خوشحال بودم
فردا شب هم بابایی تنهایی برگشت تبریز و من موندم خونه مامانم اینا
دو هفته دیگه عروسی دایی هست و من کلی کار دارم هم باید برم خرید هم آرایشگاه و هم دیدن دوستام
که خیلی وقته ندیدمشون
من و مامانی یه روز رفتیم دیدن علیرضا که تازه یه هفته بود که به دنیا اومده بود خیلی کوچولو و ریزه
بودش
یه روز هم رفتم دیدن آریا پسر کوچولوی ناز فاطمه دوستم که شش ماهه هستش یه پسر تپلی و
سفید و با نمک
تو این دو هفته خیلی سر مون شلوغ بود کلی من و مامانی و بابا بزرگ کار انجام دادیم برای تدارک
بلاخره 16 تیر ماه هم رسید و عروسی دایی کلی مهمون داشتیم علی جونم هم چون که مرخصی
نداشت درست 2 ساعت قبل از وقت تالار رسید خونه مامان اینا من که خیلی دلم براش تنگیده بود
عروسی هم خیلی خوش گذشت و تا ساعت 3 صبح طول کشید ولی کلی خسته شدیم
روز جمعه هم من و بابایی برگشتیم تبریز ولی دلم برای مامانم تنگ می شه