ماهگرد پنجم
پنجمین ماهگرد سلدایی
١٧/١٢/٩٠
سلدا جونم پنج ماهه شد ماهگردت مبارک سلدایی
دختر گلم امروز پنج ماهت تموم شد و وارد ماه ششم زندگیت شدی گلکم
پیشرفتهای سلدای نازم :
نسبت به غریبه ها شدیدا واکنش نشون می دی اول لب و لوچه ای آویزون می کنی
و بعد گریهههههههههه
به دو طرف غلت می زنی
خیلی هم سعی می کنی که خزیدن رو شروع کنی البته فعلا فقط سر و صورتت رو رو زمین می مالی
و چند سانت بیشتر جلو نمی ری
برای گرفتن اشیا دستت رو دراز می کنی
هرچیزی که دم دستت می یاد می بری سمت دهانت و مزمزش می کنی
ظاهرا خیلی هم شکمو هستی
با صدای بلند خندیدنت هم بیشتر شده
فعلا از دندون هم خبری نیست
توپ کوچولوتو خیلی دوست داری و البته لوستر هم یکی دیگه از وسایل مورد علاقته
و همش بهش نگاه می کنی وقتی هم که بغلمی چشمت دنبال لوستره
از کل خونه بیشتر به آشپزخونه علاقه نشون میدی و اونجا آروم فقط نگاه می کنی
وقتی هم که اسباب بازی هات ازت دورن گریه می کنی
موقع خندیدن هم تا لبخند می زنی زبون کوچولوت می پره بیرون که خیلی بانمک می شی
تو این ماه بردیمت دکتر و دکتر هم گوش ات رو سوراخ کرد تا بتونی گوشواره بندازی
اینم عکس گوش و گوشواره
15 اسفتد هم برای اولین بار با کالسکه رفتیم بیرون هوا هم بد جوری سرد بودش
پیتار کوچولو وعمو اینا و عمه هم بود
16 اسفند هم دو باره رفتیم بیرون که سلدا خانوم انقدر گریه کرد که مجبور شدیم بر گردیم خونه
وقتی رسیدی خونه دیگه گریه نکردی و زده بودی زیر آواز و کلی آواز خوندی
شام هم مهمون عمو محمد بودیم وچون شما گریه کردی و ما برگشتیم خونه
گفتیم غذا رو بیارن خونه
تازه النگوتم انداختم دستت قبلا برات بزرگ بود الان دیگه از دستت نمی افته
اینم یه موضوع دم گوشی دایی سعید رفته خواستگاری
ماهگردت مبارک سلدایی