روزمرگی
روزمره های سلدا
اول یه بوس بزرگ برای دخترم
سلدای نازم هرروز تا ساعت 30/11 یعنی اندی مانده به ظهر خوابن (ههههه خوش خواب)
بعد بیدار شدن همیشه یه لبخند خوشمل و خوشجل و ناز رو لباشه (ماشالله به دخترم)
نیم ساعت هم در حال کش و قوس اومدن هستن (لازمه پریدن خواب)
البته اینایی که گفتم تمامش به شر طها و شروطها حاصل می شه (زنگ تلفن به صدا در نیاد tvخاموش
مگس در خانه موجود نباشد چون ویز ویزش آزار دهنده و سلدا حساس وتا ساعت مذکور کسی
عطسه نکند همسایه مان در حال برج سازی نباشد پسر همسایه هم جیغ جیغ نکند و
ناظم مدرسه سر کوچه هم بلند گو قورت نداده باشد و هیچ مدعوی در مدرسه حضور نداشته باشد
و خوشبختانه تو محلمون صدای وانتی موجود نیست خلاصه یک سکوت ویران کننده لازم است)
نیم ساعت هم دنبال کنترل از این سر خونه به اون سر خونه سلدا خانوم می خزند
بعد سلدا خانوم یه صرف صبحانه ما رو مفتخر می کنند
نیم ساعت موزیک و نیم ساعت هم فیلم می بینن
بعد تا شب من هی به سلدا دست دسی یاد می دم و سلدا بازیگوشی می کنه و تو
خونه دنبال وسایل می ره این ور و او نور
بابایشو خیلی خیلی دوست داره و تا می بینتش لبخندی از ته دل نثارش می کنه
یه مسواک انگشتی هم داره که مدام با دندونای تازه اش گازش می گیره
به دماسنج لاک پشتیش هم علاقه خاصی داره
روروئک دوست نداره
به پرنتر هم علاقه داره و میشینه روش و برای نشون دادن دوست داشتنش می کوبه به پرینتر
و عادت دیگه اش جویدن زبونشه که خیلی هم طرفدار داره
وقتی گشنه اش میشه چشم هاشو می ماله
آوازه خون ماهری هم هست
چند تا عکس از سلدا
سلدا بغل بابایی در غار سهولان مهاباد
مسیر پیاده غار سهولان و سلدا و بابایی سوار بر درشکه
سلدا خونه مامان بزرگش