یک سالگی وبلاگ
یکسالگی وبلاگ سلدا
و آخرین پست از ...
یک سال از ایجاد وبلاگ سلدا جونم می گذره البته الان که می نویسم یک هفته هم از تولدش گذشته
اما چون خیلی کار دارم و سرم شلوغه وقت نمی کنم بیام پست بذارم
آخه ٢/٤ /٩١ اسباب کشی داریم منم دست تنهام
از اینا که بگذریم تولد تولد تولدت مبارکککککککک
( البته نمی خوام زیاد شلوغش کنم یه جشن خودمونی کافیه هههههههههه)
این وبلاگ یه دفتر خاطراته برای من سلدا و بابایی به امید روزی که این وبلاگ رو
به سلدا جونم تحویل بدم تا خودش خاطراتشو اینجا ثبت کنه بوس برای دخمل نازم خوشجل خانوم
و اما بگم از سلدایی :
دختر نازم هر روز بزرگتر و خانوم تر می شه جدیدا هم وقتی از تلویزیون صدای آهنگ می شنوه رو ی
زانوهاش نیم خیز می شه و شروع می کنه به دست دستی وقنی آهنگ حسنی رو براش می زارم
انقدر ذوق می کنه که نگو می خواد بال در بیاره
یه کار جدید هم یاد گرفته بعد شیر خوردن شروع می کنه به ملچ ملوچ و کلی صدا در میاره
و یه شیرین کاری هم بلده لب پایینشو می زاره رو لب بالا و لبشو تکون می ده
عکس تولد وبلاگ و شیرین کاری سلدا و خونه قبلی و جدید رو هم برای یادگاری و اینکه سلدا وقتی
بزرگ شد خونمونو ببینه هم می یام و می زارم الان کلی کار دارم
دلم شور می زنه بابت خونه جدید آخه نه اینکه من از همسایه شانس نیاوردم استرس دارم
آخ که چقدر دلم یه همسایه خوب می خواد تو این شهر غریببببببب یه همسایه
که مثل یه خواهر و یه دوست خوب باشه .
اینم چند تا عکس علی الحصاب از سلدا و باباش
کندوان سلدا و بابا
سلدا و بابا در بازار محلی کندوان