چهارده ماهگی
چهارده ماهگی سلدا
سلدا جونم ورودت به پانزدهمین ماه از زندگیت مبارک عزیزم
ببخشید که کمی دیر اومدم تا وبلاگتو آپ کنم دخملی من آخه تازه گیها کمی بی حوصله ام
این روزها خیلی شیطون شدی و همش دنبال شیطنت و شلوغ کردن البته کمی هم
نق نقو دلیلشم نمی دونم
هر روز بیشتر متوجه می شم که شما داری بزرگ می شی والبته کلی هم با هوششششش
اسم بیشتر وسایل خونه رو می دونی اینو از اونجایی می گم که وقتی می گم
مثلا کنترل رو مبله برو بیارش می ری و برام می یاری
یا وقتی می گم نی نی کو با انگشت عکس خودتو که رو دیواره نشون می دی و می گی نی نی
وقتی تلفن زنگ می زنه هر کجای خونه که باشی می دویی سمت تلفن و می گی الو
کلی هم کلمات بهم ریخته و نا مفهوم می گی ابروها و صورتت رو هم تکون می دی انگاری داری
با ما حرف می زنی
اگه پات به جایی بخوره یا طوری بشه که احساس درد کنی پشت سر هم می گی اوخخخخخخخخخ
وقتی هم که تشنه ات بشه می ری و می زنی روی یخچال و می گی باااااااااااااا
اماااااااااااااا اصلا با غذا میونه ای نداریییییییییییییی
علاقه خاصی به نشستن روی صندلی میز غذا خوری داری و کلی کیف می کنی
بابا هم چندباری شما رو برده شهر بازی سر پوشیده تا هم راه بری و هم بازی کنی