سال نو
سال نو مبارک
ُُُُُُُُُُُُُُُ
سال نو مبارک
باز طبق معمول دیر اومدم ولی اومدم خوب
سرم حسابی شلوغ بود ا ز 20 اسفند که خونه تکانی داشتم و خونه رو حسابی تکوندم
23 اسفند شب داشتیم آماده می شدیم بریم تهرون که متوجه شدم که سلدا خانوم تب داره دو ساعت طول نکشید که تبش رسید به 39 و حسابی سلدا جونم بی حال و تب دار شد اومدم استامینیفون بهش بدم که گلاب به روتون بالا آورد و خودش هم ترسید و شروع کرد به گریه انقده ترسیده بود که بغل من می لرزید و اشک می ریخت الهی من فدات بشم که اوخ شده بودی ساعت 12 شب بردمش درمانگاه شبانه روزی و دوتا آمپول و کلی شربت و قطره دکتر براش تجوی کرد و گفت سرماخوردگی بید
پنج شنبه هم راه افتادیم و رفتیم تهران اونجا هم کلی مهمونی و برو بیا سال تحویل هم خونه مامانم بودیم تا 1 فروردین که رفتیم مراغه خونه عزیز البته ناگفته نماند که دایی و زندایی مریم و محمد هم همراه ما بودن 3 فروردین بعد از ظهر اومدیم خونه و همون شب مهمونای دیگه هم رسیدن (ستایش و علیرضا)
و6 فروردین هم خاله و امیر محمد و امیر حسین اومدن و جمعمون جمع شد
سیزده هم رفتیم اردوگاه (باغ دایی) و خوش گذروندیم
تا خود 15 مهمون داشتیم خوووووووووووو
این هم کلماتی که به دایره کلماتت اضاف شده
ماشی....ماشین پاشی .... بلند شو پا شو بوب .....توپ
ناژی .....نازی آی یه ....آره بای یه ......بله
تسی .....در مواقع ترس به کار می بره ترسیدن (از مورچه و حشرات می ترسه وقتی می بینه پشت سر هم می گه تسی تسی )
بوشی ....بوس باش .......باشه یفت ....رفت
دو سه تا هم کلمه ترکی بلده مثل
اوتو .....بشین جیدی ......رفت اونو......موقع درخواست چیزی
تا حالا 50 تا کلمه می گی البته اینارو من یادم مونده
ژست سلدا وقتی می گیم بیا عکس بندازیم