سلداسلدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

سلدا

دندون در آوردن سلدا

دندون سلدایی سلدا جون در تاریخ 7/2/91در6ماه و بیست روزگی بعد یک  هفته تب یه دونه مروارید کوچولو از تو لثه اش بیرون زد و دوباره بعد سه روز تب شدید وعلایم سرماخوردگی یه مروارید  دیگه هم  تو دهانش ظاهر شد   سلدا جونم مبارکت باشه   ...
9 ارديبهشت 1391

سال نو

سال نو مبارک بلاخره اومدم تا  وبلاگ سلدا جونم رو آپ کنم امیدوارم که سال نود و یک سال خوبی  برای همه باشه پر از موفقیت و پیروزی               ...
17 فروردين 1391

شش ماهگی سلدا

ششمین ماهگرد سلدایی  ششمین ماهگرد سلدا توانایی های سلدا در این ماه: به جلو خیز بر می داره و دور خونه چرخ می زنه (وقتی کنترل می بینه سرعتش به سرعت  نور نزدیک می شه هههههه)( این هم عکس سلدا در حال خزیدن)     تمامی اشیا رو می خوره کوتاه هم نمی یاد (اشیائ مورد علاقه سلدا به ترتیب اولویت )   بغل همه می ره و به همه لبخند می زنه  (بی خیال مامان) تو این ماه غذای کمکی هم براش شروع کردم ولی زیاد به غذا تمایل نشون نمی ده   تو روروئک هم زیاد نمی شینه فقط 5-10 دقیقه در روز سلدا و روروئک   انگشتهای پا رو هم در حد بارسلونا می خوره !    &nbs...
17 فروردين 1391

پوشاک کودکان

لباسهايي را که براي نوزادتان انتخاب ميکنيد بايد داراي شرايط زير باشند : لباسي که به تن نوزادتان ميکنيد بايد راحت باشد ، براي اينکه اگر او در لباس احساس راحتي نداشته باشد گريه خواهد کرد. يقه ي لباسهاي بايد باز و گشاد باشند حلقه ي آستينهاي لباس نيز بايد باز و راحت باشد ، تا براي عوض کردن لباس کودکتان با مشکل مواجه نشويد ، نوزاد نيز به راحتي بتواند دستهاي خود را تکان دهد. لباس در ناحيه ي پايين و خشتک لباس گشاد باشد تا نوزاد را اذيت نکند ، زيرا هنگامي که ميخواهيد پوشک نوزادتان را عوض کنيد اگر تنگ باشد گريه نوزاد شنيده خواهد شد. تا جايي که امکان دارد لباسهايي را که براي نوزادتان انتخاب ميکنيد بايد گشاد باشند تا کودک آ...
15 فروردين 1391

شعرهای کودکانه

شعرهای کودکانه           (پاشوپاشو کوچولو)   پاشو پاشوکوچولو          ازپنجره نگاه کن  باچشمان قشنگت           به منظره نگاه کن  آن بالا بالاخورشید         تابیده بر آسمان  یک رشته کوه پایین تر   پایین ترش درختان  نگاه کن آن دورها          کبوتری می پرد  شاید برای بلبل           &nb...
15 فروردين 1391

بدون عنوان

روزی روزگاری در یک جنگل سبز یک بزبزقندی با سه بزغالش زندگی میکردن . بزبز قندی اسم بچه هاش رو گذاشته بود : شنگول ، منگول و حبه انگور . بز بز قندی همیشه بچه ها رو نصیحت میکرد و میگفت هرگز در را به روی کسی که نمیشناسند باز نکنند و خیلی مواظب آقا گرگه باشند . او میگفت که آقا گرگه همیشه تو کمینه . یک روز بزبز قندی تصمیم گرفت برای خرید از کلبه بیرون بره . او به بچه هاش گفت : « شنگولم ، منگولم ، حبه انگورم ، من دارم میرم . رد رو رو کسی باز نکنین ها . » بچه ها با هم گفتند :« نه مامان بزی ، خیالت راحت باشه . » بزبز قندی بچه ها رو بوسید و خداحافظی کرد و رفت . ...
15 فروردين 1391

من وفرشته ام

من و فرشته ام                                                         ماه نهم من و فرشته ام                 ماه هشتم من و فرشته ام                ماه هفتم  &...
14 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلدا می باشد