سال نو
سال نو مبارک ُُُُُُُُُُُُُُُ سال نو مبارک باز طبق معمول دیر اومدم ولی اومدم خوب سرم حسابی شلوغ بود ا ز 20 اسفند که خونه تکانی داشتم و خونه رو حسابی تکوندم 23 اسفند شب داشتیم آماده می شدیم بریم تهرون که متوجه شدم که سلدا خانوم تب داره دو ساعت طول نکشید که تبش رسید به 39 و حسابی سلدا جونم بی حال و تب دار شد اومدم استامینیفون بهش بدم که گلاب به روتون بالا آورد و خودش هم ترسید و شروع کرد به گریه انقده ترسیده بود که بغل من می لرزید و اشک می ریخت الهی من فدات بشم که اوخ شده بودی ساعت 12 شب بردمش درمانگاه شبانه روزی و دوتا آمپول و کلی شربت و قطره دکتر برا...
نویسنده :
سارا
19:09
هفده ماهگی سلدا
هفده ماهگی عسلممم سلام دخمل گلم ببخش که دیر اومدم باززززززز اصلا حال و حوصله ندارم نمی دونم چرا حوصله ندارم دلم گرفته شاید از تنهایییییییییییییی این ماه مامانم اومده بود پیشم آخه که بهمن ماه اواسطش پای من به وسیله شیشه کمد دیواری اوفففففففف شد کلی خون و خونریزی و بعد تا ١٤ روز دوهفته تمام پام کبود بود شدید وقتی راه می رفتم خیلی درد داشت مامانم هم نگران شده بود و اومده بود دیدنم طفلی مامانم از روزی که اومد شروع کرد کار کردن تا روزی که بره منم تنبل از فرصت استفاده کردم و هی آخ و اوخ که پام اوف شده و استراحت به هر حال دست گلش درد نکنه و اینکه دندون عقلمو جراحی کردم دکتر گفت درد نداره ولی دروغ می گفت...
بدون عنوان
شانزدهمین ماهگرد
شانزدهمین ماهگرد سلدا خانوم دخترکم شانزدهمین ماهگردت مبارک سلدا خانوم حسابی داری بزرگ می شی و البته هزار ماشاالله شیطون و شلوغ !!!!!!!!! تو این ماه جشن عقد کنان زینب دختر خاله بود روز دهم بهمن و شما اونجا حسابی برای خودت نانای کردی و با کوشولوهای مجلس بازی می کردی و البته حسابی مستقل بودی ! و اما شما و شانزده ماهگی شیطون و ددری هستی تا حوصله ات سر می ره کلاهتو می یاری و خودت می زاری رو سرت و دست منو میگیری و پشت سر هم می گی به دد یعنی بریم بیرون اینم لغاتی که بلدی بشی ......... بشینم الو................تلفن دا مم........دایی محمد مامان ........... علیرضا . خاله . ...
پانزدهمین ماهگرد
ماهگرد پانزدهم سلدا خانوم پانزدهمین ماهگردت مبارک دخملیییییییییی باز هم ببخشید که با کمی تاخیر اومدم این ماه بردمت مرکز بهداشت و وزنت 10 و قدت 79 دکتره می گفت کمی کندی رشد داشتی از بس که ویتامین هاتو نمی خوری کارهای جدید سلدا جونم حدودا 10 تا از کارت های یادگیریتو بلدی هر کدومو که بگیم می ری و می یاری چند تا کلمه جدید هم بیاد گرفتی مثل هاپو ....سگ اپ ....اسب پاپی .....کفش ایه ..... اینه اودا ....اونجا د با فتحه ....دست می دویی و هر روز با بابا بدو بدو بازی می کنی چند روزی هم هست که سرما خوردی و کلی کلافه هستی از عکس گرفتن هم خوشت نمی یاد اصلااااااااااااا اینم چند تا عکس فعلا من...
نویسنده :
سارا
11:29
روز مرگی های من و سلدا
روز مرگی های من و سلدا سلام عزیزم مدتی بود که نتونستم درست و حسابی بیام و برات بنویسم به دو دلیل یک) ماشالله شما کلی شیطونی و اصلا نمی زاری بیام و پای نت بشینم دو )خودم حوصله ندارم شاید به خاطر اینه که دارم زیم می گیرم و از طرفی هم می رم باشگاه دیگه انرزی ندارم به هر حال اومدم تا از روزمرگی ها برات بنویسم از این که توی روز من و گل دخترم چی کارا می کنیم اول قبل شروع بگم که ٨ آذر تولد بابا بود و 1 دی هم تولد من و هر دو مون ٣٠ ساله شدیم و دخمل گلم یک سال و دو ماهه پنجشنبه شب یلدا بود ومن از صبح کله سحر پا شدم تا برای شب تولدم کیک بپزم که هم شب تولدم بود هم شب یلدا شما هم ...
نویسنده :
سارا
13:36