سلداسلدا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

سلدا

بیست ماهگی و دو سالگی وبلاگ

بیست ماهگی سلدا جونم              و دو سالگی وبلاگ دخملی بیست ماهگیت مبارک نازنینم ببخش که کمتر فرصت آپ کردن وبلاگتو دارم به هر حال مبارکه دخمل نازو خوکشلم بیست ماهه شدنت خیلی خیلی شیرین و دوست داشتنی شدی با اون حرفای نصفه نیمه و طوطی وارت واقعا به دل میشینی دیگه لازم نیست کلماتی رو که بلدی رو برات لیست کنم چون همه چی بلدی ماشااله از ٢ خرداد که تهران بودیم تا امروز صبح که اومدیم خونه کلی با بچه های فامیل (ستایش_ درسا_ کیارش_ محمد امین _ علیرضا _ فاطمه _ زهرا_راحله_ ساناز_ الینا _ عسل_ صدرا _ پینار _ امیر محمد _ و...) بازی کردی اونم ...
23 تير 1392

بیست و یک ماهگی

بیست و یک ماهگی و ٦٣٥ روزگی سلدا     بیست و یکمین ماهگردت مبارکککککککککککک سلدا جونم یک هفته ای بود که سلدا همش چشمشو می مالید و چشمشو به حالت چشمک در می آورد اولش فکر کردم خودت این کارو می کنی و بازیه ولی بعدش یه هویی نگرانت شدم که چرا این کارو می کنی دیروز وقت دکتر گرفتم و بردمت چکاب چشم پزشکی پیش فوق تخصص چشم با کمال نا باوری پیش دکتر اصلا گریه نکردی و خیلی هم همکاری کردی و تو دوتا دستگاه نیگا نیگا کردی و دکتر تونست چشمای نازتو معاینه کنه و دکتر گفت که سالمه وبرات فقط یه قطره چشمی نوشت اونم به خاطر قرمزی چشمت گفتم که پای بابایی موقع بازی فوتبال شکسته و الان...
17 تير 1392

سلدا و حرفای جدید

سلدا و حرفای جدید و با نمک .: سلدا تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 28 روز و 0 ساعت و 54 دقیقه و 22 ثانیه سن دارد :. فدای دخملی گلم بشم که داره بزرگ می شه وخیلی  شیرین و با نمک حالا بگم از شیرینی های سلدا و نمکی بودنش کارایی که سلدا انجام می ده و حرفایی که می زنه زیاده اگه بخوام بنویسم باید دو روزدر حال تایپ باشم مثلا هر کی بخواد بره دستشویی اگه ببینه که سمت دستشویی رفت بدو بدو خودشو می رسونه و می کوبه به در و با کلماته کشیده می گه باززز کن بازززکن تا وقتی که بیای بیرون در رو که باز کنی با خنده می گه سلام (آدم از دست این دخملی ناز این گوشه خونه هم آرامش نداره ) یا مثلا تلفن زنگ بزنه با سرع...
16 تير 1392

سلدا و سفر به اصفهان

سلدا و سفر به اصفهان اول اینکه مثل همیشه باز هم ببخشید که دیر اومدم ولی خوب حالا که هستم مدتیه که خیلی دلم گرفته بی دوستی تو این شهر غریب واقعا اذیتم می کنه کم کم دارم اعتماد به نفسمو از دست می دم پناه آوردم به آشپزی   اما اونم به دلایلی اعصابمو بهم ریخته (خوب این منم دیگه حسابی از این وضعیت کلافه ام) حالا بهانه تراشی دیگه بسه بریم سراغ سفر و سلدا و عکسا اول عکس یا توضیح ؟؟؟؟ از عکسا شروع میکنم و بین عکسا توضیح هم می دم خوووووووو این عکسه مال اسفند ماهه که رفته بودیم خرید سلدا از این مغازه انقده خوشش اومده بود که راضی نمی شد از جلوی اون تکون بخوره تا ولش ...
8 تير 1392

نوزدهمین ماهگرد

نوزدهمین ماهگرد سلدا     اینجا هم هم می ترسیدی هم می خواستی بری لب حوض  که بابایی کمکت کرد عاشق اینی که بشینی تو این جور وسایل بازی و دور برت رو نیگا نیگا کنی این قطاره یه آهنگ ناناز هم داشت که با دقت بهش گوش می دادی قبل سوار شدن همش می گفتی ابیس ابیس نی نی  یعنی اینکه نی نی که خودت باشی می خواد سوار اسب بشه   نوزده ماهگیت هم مبارک گل دخملی این ماه یه بار رفتیم آب معدنی یکی از روستا های مهاباد اونجا کلی حیات وحش بود واسه خودش چون گاو دیدی  اونم از نزدیکککککک سگ    10 _ 15 تاااااا گوسفند  هوارتاااااااا چند تا گله بزرگ کلاغ  و جوجه ت...
17 ارديبهشت 1392

واکسن ١٨ ماهگی و نقاشی

واکسن ١٨ ماهگی     و                  اولین نقاشی ها قراربود واکسن سلدا جونم 21 فروردین اولین چهارشنبه بعد از هیجدهمیمن ماهگرد زده بشه اما چون سلدا جونم اوف شده بود و کمی تب داشت نشد که بشه و موکول شد به 28 فروردین روز 28 عمه فاطمه خونه ما بود و تو خونه تنها موند تا من و شما بریم و واکسن بزنیم  همه چی خوب بود تا اینکه موقع واکسن زدن رسید و شما شروع کردی به گریه یه واکسن به بازوی راستت و یه واکسن به پای چپ شما زدن دو قطره هم واکسن فلج اطفال ریختن تو دهان شما وشما هم آی گریههههههه کردی هاااا موقع بر...
4 ارديبهشت 1392

هیجده ماهگی

هیجده ماهگی سلدا دختر گلم هیجده ماهگیت مبارک نازنینم  دومین بهار زندگیت هم مبارکت باشه عزیزم انشاالله که هزارتا بهار ببینی عسلم آرزو می کنم که این سال برای ههمون سال خوبی باشه پراز خوشبختی و موفقیت این ماه سلدا خانوم واکسن دارن و چهار شنبه نوبت واکسنشون بید امیدوارم به خیر بگذره این واکسن هم  دیروز مامانی اینا اسباب کشی داشتن و رفتن خونه جدیدشون و بگم از سلدا که تا کسی دستش بهش می خوره می یاد و شکایت می کنه که مثلا بابا  زد  بابا زد(بابا منو زد) یا بابا  بوسی  بابا بوسی (بابا بوسم کرد) عید هم گیر داده بود به محمد و تا صدای محمد رو می شنید    فوری می گفت مَمَ زد مَمَ زد یا ...
17 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلدا می باشد