بدون عنوان

ماه اول(من و فرشته ام)

بهمن ماه ١٣٨٩

از چند ماه پیش برنامه ریزی کرده بودیم بریم مشهد بلیط هم گرفته بودیم روز ١٦ بهمن روز حرکت بود

تا٢٢ بهمن مشهد بودیم تو این مدت که مشهد بودیم شما هم پیش من بودی من من خبر نداشتم

 دو تایی کلی حرم امام رضا (ع)  رو  زیارت کردیم        

٢٥ بهمن من منتظر پری بودم اما خبری نشد البته بماند که من قبلش هم  احساست می کردم حس

 خاصی داشتم همش تو کل بهمن ماه دلشوره عجیبی داشتم بابایی می گفت شاید به خاطر مسافرت

باشه که دلت شور می زنه و استرس داری

اون روز ٦-٧ تا بی بی چک خریدم و هر دو ساعت یه بار امتحان می کردم یه خط پر رنگ ویه خط کم رنگ

سه شنبه  ٢٦هم همی طور  چند تا بی بی چک دیگه خریدم و بازم امتحان کردم سر ظهر زنگ زدم به

 علی و گفتم بی بی چک مثبته

روز چهار شنبه بیست و هفتم بهمن رفتم آزمایشگاه و آز خون دادم  دستم هم کلی کبود شده بود از

 آزمایشگاه که بر گشتم کلی گریه کردم البته دلیلشو نمی دونم  شاید از ای مسولیت بزرگ می ترسیدم

آخه ما تو تبریز تنهاهستیم 

و اما جواب که موند  برای پنج شنبه بعد از ظهر  چهار شنبه رفتیم مراغه  قرار بود چند روزی اونجا بمونیم

 آخه عزیز و بابا بزرگت کار داشتن

علی روز پنج شنبه جواب آز رو وقتی از اداره بر می گشت گرفته بود و کلی هم در موردش تحقیق کرده

 بودساعت ٥ به من زنگ زد و گفت که جواب مثبته و طبق بتا من باردارم و حدودا ٤ هفته هست که

 نی نی تو دلم جا خوش کرده

 منم فوری زنگ زدم به آبجی لیلی و بهش گفتم  اینم خاله لیلی وقتی خبر خاله شدنشو شنید

حالا من و علی شدیم مامان وبابا