برای خودم و دخترم
برای خودم و دخترم
٨/٦/١٣٩٠
امروز آخرین باریه که تو خونه خودمون قبل از به دنیا اومدنت می نویسم فردا صبح دارم می رم تهران خونه
مامانم حدودا دو ماهی اونجا هستم البته اگه شما زودتر به دنیا نیایید دلم برای خونمون و بابایی خیلی
تنگ می شه آخه بابایی ١٤ شهریور برمی گرده تبریز تا موقع به دنیا اومدن شما که دوباره بیاد پیشم
از داداشیم پرسیدم اینتر نتشون وصله اگه تونستم می یام و برات از خودم و تو می نویسم
احساس می کنم تکون خوردنات خیلی عوض شده حتما دیگه جا نداری اگه مثل من باشی موقع به دنیا
اومدن یه نی نی تپلی می شی چون من تپلی بودم اما بابایی چون یکی از قلو ها بود کوچولو بودش
آخه بابایی و عمه زینب از نی نی های دوقلو بودن شاید به خاطر اینه که بابایی هم عمه زینب و هم
دوقلوهای عمه زینب رو دوست داره یعنی زهرا و محمد صدرا
همه فکر می کردن که یه نی نی دیگه هم پیشته اما تو تک دختر من هستی منم دوست داشتم
که تک باشی آخه اگه دوتا بودید کمتر می تونستم بهتون برسم چونکه اینجا تو تبریز تنهام
الان که برا می نویسم تو هفته ٣٣ هستم وزن تقریبیت ١٨٠٠ و قدت ٤٣ هستش
هنوز هم اسم قطعی نداری آخه انتخاب اسم خیلی سخته
من وبابایی خیلی دوستت داریم