سلداسلدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

سلدا

بدون عنوان

1390/6/2 15:04
نویسنده : سارا
1,882 بازدید
اشتراک گذاری

ماه سوم (من و فرشته ام)

                           محصل

                         

فروردین 1390

 این اولین عیده که نی نی کوشولوی من پیشمه

شب بیست ونهم مهمونامو اومدن و تا صبح بیدار بودیم و سال تحویل برای هم دعا کردیم

دوشنبه بعد از ظهر هم به اتفاق مامانم اینا رفتیم مراغه برای عید دیدنی

 اونجا داداش علی هم بود به اتفاق اونا رفتیم چند جا عید دیدنی خونه خاله و خونه مامان پریسا  خونه عموی و پسر عمو و دختر عموی علی هم رفتیم  سه شنبه شب هم برگشتیم تبریز

روز چهار شنبه هوا بارونی بود بعد از ظهر که بارون بند اومد تصمیم گرفتیم بریم تبریز گردی با

 مامانم اینا  آخه مریم برای اولین بار اومده بود تبریز

همگی با هم رفتیم مقبره الشعرا وکلی هم تو خیابونای بارون زده گشتیم البته هوا هم

 خیلی سرد بود من که داشتم تبدیل به قندیل می شدم

من چون سردم بود با علی و مامانمو بابام برگشتیم ولی سعید ومحمد ومنصور با مریم رفتم ایل گلی رو

 هم ببینن

روز هفتم مامانم اینا برگشتن تهران و همون روز مامان علی به اتفاق دایی و داداش و زنداداش و آبجی

 علی به همراه بچه هاشون اومدن خونه ما حدودا 14 نفر بودن  منم که از یه طرف بی حالیم از طرف

 دیگه 7 روز مهمون داری خسته شده بودم ولی به هر حال مهمون حبیب خداست 

روز نهم هم مهمونامون برگشتن مراغه همون روز پسر عموی علی زنگ زد که ما تبریزیم و برای

 ناهار می آییم خونه شما  به هر زحمتی بود خونه رو مرتب کردم و غذارو آماده کردم

مهمونامون اومدن و بعد از ظهر رفتن من که کلی خسته سده بودم همون روز ساعت 8 شب آبجی لیلی

زنگ زد که ما تو راهیم و داریم میاییم تبریز ساعت 10 هم می رسیم  من که اصلا نا نداشتم

 بلاخره آبجی لیلی  هم اومد ولی دستش درد نکنه همه جارو تمیز و مرتب کرد همه کار ها رو هم

خودش آنجام می داد اصلا نذاشت من غذا درست کنم خودش زحمتشو می کشید 4u2ap3b.gif

                               Washing Dishesا(ین خاله لیلی هستش که داره کار میکنه)

 روز 11 هم همسایه پایینی ما عقد دخترشون بود و مهمونی شون خونه ما منم که اصلا حال مهمونی

 نداشتم  مهمونی اونا هم تموم شد 

 اینجوری بود که بدترین روزهای دوران بارداری من رقم خورد

روز 12 شب ساعت 10.30 تصمیم گرفتیم که بریم مراغه برای 13 بدر  ساعت 12 رسیدیم مراغه

و فردا صبح راهی سیزده بدر

روز 14 صبح هم برگشتیم تبریز و علی رفت اداره

داداشم هم روز 19 فروردین برگشت تهران چون کلاساش شروع شده بود من که خیلی بهش عادت

کرده بودم خیلی کمک حالم بود قشنگترین و بهترین شکلکها

روز 30 فروردین هم من وبابایی رفتیم سونوگرافی البته از نوع NT

دکتر گفت که نی نی سالمه  بابایی که کلی ذوق کرده بود همون جا بود که گفت نی نی من دخمله

با ضربان قلب 151 وCRL=67 و B.P.D=22 معادل 13 هفته و یک روز

خدارو شکر که سالمی دخمل کوشولوی من

من و بابایی قراره صاحب یه دخمل پاییزی بشیم

                                          خیلی دوستت داریم

                محصل

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلدا می باشد