سلداسلدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

سلدا

هفده ماهگی سلدا

هفده ماهگی عسلممم   سلام دخمل گلم ببخش که دیر اومدم باززززززز اصلا حال و حوصله ندارم نمی دونم چرا حوصله ندارم دلم گرفته شاید  از تنهایییییییییییییی  این ماه مامانم اومده بود پیشم آخه  که بهمن ماه اواسطش پای من به وسیله شیشه کمد دیواری اوفففففففف شد کلی خون و خونریزی و بعد تا ١٤ روز دوهفته تمام پام کبود بود شدید وقتی راه می رفتم خیلی درد داشت مامانم هم نگران شده بود و اومده بود دیدنم  طفلی مامانم از روزی که اومد شروع کرد کار کردن تا روزی که بره منم تنبل از فرصت استفاده کردم و هی آخ و اوخ که پام اوف شده و استراحت به هر حال دست گلش درد نکنه و اینکه دندون عقلمو جراحی کردم دکتر گفت درد نداره ولی دروغ می گفت...
19 اسفند 1391

شانزدهمین ماهگرد

شانزدهمین ماهگرد سلدا خانوم دخترکم شانزدهمین ماهگردت مبارک  سلدا خانوم حسابی داری بزرگ می شی و البته هزار ماشاالله شیطون و شلوغ !!!!!!!!! تو این ماه جشن عقد کنان زینب دختر خاله بود روز دهم بهمن و شما اونجا حسابی برای خودت نانای کردی و با کوشولوهای مجلس بازی می کردی و البته حسابی  مستقل  بودی ! و اما شما و شانزده ماهگی شیطون و ددری هستی تا حوصله ات سر می ره کلاهتو می یاری و خودت می زاری رو سرت  و دست منو میگیری و پشت سر هم می گی به دد یعنی بریم بیرون  اینم لغاتی که بلدی  بشی  ......... بشینم  الو................تلفن دا  مم........دایی محمد مامان ........... علیرضا . خاله . ...
17 بهمن 1391

پانزدهمین ماهگرد

ماهگرد پانزدهم سلدا خانوم پانزدهمین ماهگردت مبارک دخملیییییییییی باز هم ببخشید که با کمی تاخیر اومدم این ماه بردمت مرکز بهداشت و وزنت 10 و قدت 79  دکتره می گفت کمی کندی رشد داشتی از بس که ویتامین هاتو نمی خوری کارهای جدید سلدا جونم  حدودا 10 تا از کارت های یادگیریتو بلدی هر کدومو که بگیم می ری و می یاری چند تا کلمه جدید هم بیاد گرفتی مثل هاپو ....سگ اپ ....اسب پاپی .....کفش ایه ..... اینه اودا ....اونجا د با فتحه ....دست می دویی و هر روز با بابا  بدو بدو بازی می کنی چند روزی هم هست که سرما خوردی و کلی کلافه هستی از عکس گرفتن هم خوشت نمی یاد اصلااااااااااااا اینم چند تا عکس فعلا من...
20 دی 1391

روز مرگی های من و سلدا

روز مرگی های من و سلدا سلام عزیزم مدتی بود که نتونستم درست و حسابی بیام و برات بنویسم به دو دلیل یک) ماشالله شما کلی شیطونی و اصلا نمی زاری بیام و پای نت بشینم  دو )خودم حوصله ندارم   شاید به خاطر اینه که دارم زیم می گیرم و از طرفی هم می رم باشگاه دیگه انرزی ندارم به هر حال اومدم تا از روزمرگی ها برات بنویسم از این که توی روز من و گل دخترم چی کارا می کنیم اول قبل شروع بگم که ٨ آذر تولد بابا بود و 1  دی هم تولد من و هر دو مون ٣٠ ساله شدیم   و دخمل گلم یک سال و دو ماهه پنجشنبه شب یلدا بود ومن از صبح کله سحر پا شدم تا برای شب تولدم کیک بپزم که هم شب تولدم بود هم شب یلدا  شما هم ...
2 دی 1391

چهارده ماهگی

چهارده ماهگی سلدا سلدا جونم ورودت به پانزدهمین ماه از زندگیت  مبارک عزیزم ببخشید که کمی دیر اومدم تا وبلاگتو آپ کنم دخملی من آخه  تازه گیها کمی بی حوصله ام این روزها خیلی شیطون شدی و همش دنبال شیطنت و شلوغ کردن البته کمی هم نق نقو دلیلشم نمی دونم  هر روز بیشتر متوجه می شم که شما داری بزرگ می شی  والبته کلی  هم با هوششششش اسم  بیشتر وسایل خونه رو می دونی اینو از اونجایی می گم که وقتی می گم مثلا کنترل رو مبله برو بیارش می ری و برام می یاری   یا وقتی می گم نی نی کو با انگشت عکس خودتو که رو دیواره نشون می دی و می گی نی نی وقتی تلفن زنگ می زنه هر کجای خونه که باشی می دویی سمت...
21 آذر 1391

روزمرگی 2

روزمره های یک                     فرشته کوشولو   سلدا کوچولو تازه گیهاخیلی شیطنت می کنه حسابی کنجکاو شده به صدای دستگیره دستشویی حسابی  حساسه و تا صدای در و می شنوه می یاد و نیم خیز می ایسته و می کوبه به در و گریه می کنه نمی دونم با خودش چی فکر می کنه که اقدام به انجام این کار می کنه از پله بالا میره اوووف حرفه ای از تخت و مبل هم همی طور ولی با کله می یاد پایین  و حسابی کنجکاوی می کنه و  البته برای چند ثانیه هم می ایسته و از وسایل  خونه می گیره و راه می ره   اینم چند تا عکس از سل...
11 آذر 1391

روزمرگی ها

روزمره های سلدا ٣ مدتی بود که مهمون داشتم و فرصت اومدن و آپ کردن وبلاگ رو نداشتم  الان هم دلم گرفته آخه مامانم اینا اینجا بودن و حالا که رفتن دلتنگم زندگیه دیگه باید باهاش کنار اومد باید با غریبگی ساخت حالا بگم از سلدا که اروم و قرار نداره ماشاالله خیلی شیطون شده  اصلا نمی شه ازش عکس گرفت همه عکسا کج و کوله در می اد از بس که تکون می خوره و ورجه ورجه میکنه به خاطر همین عکسام کمی کیفیتشون پایینه سلدا خانوم دیگه رسما راه می ره   البته زمین هم خیلی میخوره اما دوباره می ایسته و راه می ره حرف زدنش خیلی بهتر شده مامان و بابا و آب  رو می گه  البته به آب می گه آو   در ضمن به مادر بزرگش هم م...
11 آذر 1391

روزمرگی ها

روزمرگی های سلدا ٤ یک سال از تولد سلدا کوشولو می گذره     زود گذشت روزهایی که نباید شب می شد و شبهایی که نباید روز می شد روزها از پس هم آمدن و چشم برهم زدنی رفتند روزهای زیبایی که اولین های زندگی ات را تجربه کردی لبخند زدی  گریستی و آرام آرام بزرگ شدی فلش بک یک ساعت بعد تولد و یک ماهگیت خیلی دختر خوبی بودی وقتی می خوابیدی مثل فرشته ها می شدی ناز و خوردنی می بینی  دستای خوشگلت چقدر کوشولو بود بیشتر جاها هم کلاه سرته آخه اینجا سرد بود  و تو خیلی کوچولو بودی ومن  دلم نمی خواست سرما بخوری دو ماه اول زندگیتو...
11 آذر 1391

روزمرگی ها5

روزمرگی های سلدایی جونم ( 5 ) لغت نامه سلدا جونم بابا ………………. بابا مامان ………….. مامان جوج ………….. جوجه .کبوتر .پرنده اده …………… بده ادیر………….. بگیر عزز………..عزیز (مامان علی) عمه …………… عمه دد ……….بیرون از خونه باو………………باب اسفنجی نی نی …………………. نی نی و کلا بچه های کوچیک به به &hell...
11 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلدا می باشد